اربعین
ای مقیم دل زینب
ای عزیز دل خواهر ، ای برادر ، برادر برادر
اربعین است ، دلم زارو حزین است، کاروان تو رسیده است ولیکن چه غمین است ، که با غصه عجین است
باورم نیست که در پیش مزار توبه خاک تو نشستم
***
روزگاری همه آرزویم بود نیایم سفر کرببلا
تا که نبینم بخدا ، داغ تو ای زاده زهرا، پسرشیر خدا ، حضرت مولا
ولی ازآن موقع که نیت ماندن کردی
ماندی اینجا وهمه باور تو، خواهر تو ، خواهر خو ن جگرِ غم زده ی ِ مضطر تو،
بار سفر بست به دنبال سر تو
به همراه یتیمان وزنان حرم تو
که همه گریه کنان ، موی کنان ، مویه کنان ، دل نگران ، ناله کنان ، راهی کوفه شد وراهی بر شام
همان کوفه که استاد مسلمانی شان بوده ام آیا؟
چه شهری،چه پذیرایی خوبی، میزبان سنگ به دست خوب پذیرائیمان کرد ،
عجب این بود درآن شهر ، همان شهر علی، شهر یتیمان و اسیران که قوت و غذاشان همه شب داد
خواهرت را همگی مسخره کردند !
همه شان خنده کنان ، رقص کنان ، طعنه زنان پای سر تو ،
سری که قاری قرآنی بود
سری که آیه ی ایمانی بود
گرچه بر نی شده اما به دلم باعث تسکین پریشانی بود
***
ای مقیم دل زینب
خبرت هست که بعد از تو و عباس ، همان غیرت و مردانگی محض، چه آمد به سر ما ؟
خنده و چشم حرامی ، سنگ و سوت و کف آن مردم شامی ،
در آن کوچه و بازار ، در آن مجلس اغیار ، در آن محفل غم بار به دور از تو و از چشم علمدار
کسی خواست کنیزی ببرد دخترمان را !
چقدر می ترسید ،
دخترت را گویم ، چقدر می لرزید
دختری که به عمویش همه جا می نازید ،
دختری که به ید و قدرت مردانه ی او می بالید
همه ی راه زشرم از عمویش می نالید
به دست مشک و به چشم اشک ، سوی علقمه عازم شده با ذکر عمو وای عمویش
ولی آهسته شنیدم که چنین گفت سکینه
وای اگر بی تو عمو باز روم تا به مدینه
چه جوابی بدهم مادرتان ام بنین را ؟
***
آن طرف تر بنگر زار نشسته ، مادری خسته ی خسته ، دلش را که شکسته ؟ بند بند دلش از هجمه یک تیر گسسته
بغل کرده در آغوش زنی طفل خیالی ، گوئیا زنده شده در نظر او ،
علی و قصه ی آب و ، دل پر آه و کباب و ، هرم آتش ، همه ی دشت سراب و ،آفتاب هم خجل از روی رباب و
پسرم گریه نکن حرمله اینجاست ،
واین حرمله با تیر سه شعبه …. و بگذار نگویم که دلم تاب ندارد
***
ای مقیم دل زینب
یاد داری شبی که دختر تو ، دختر زهرایی تو ، دختر بابایی تو ،
خواب تو دید و به ناگاه پرید .
نیمه شب بود که ویرانه ی ما ، کنج مخروبه ی غمخانه ی ما
بیت الحزان شد - و باران شدو – نالان شد و گریان شدو آنجا
هر آنکس که چنین منظره را دید
همان وقت که تو سر زده با سر ، یادی از دختر شیرین دهن ِ خوش سخن ِ خود بگرفتی
خرابه نه که محشر شده بود
نوبتی هم اگرت بود ، دگر نوبت گلبوسه ی دختر شده بود .
عمر کوتاه گلم سر شده بود ، مثل مادر شده بود ، دخترت با پر بشکسته کبوتر شده بود
***
ای مقیم دل زینب
همه ی آرزویم هست
همین جا ، همین کرببلا ، پیش شما جان بسپارم
ویا اینکه بمانم ، کنار تو که دیگر نتوانم ، سفرو زندگی ِ با تو این قد کمانم ، نه جانم نتوانم نتوانم